عاقبت مذاکره با آمریکا با «نظم یالتا»

گروه بین‌الملل خبرگزاری صابرین نیوز– «دونالد ترامپ»، رئیس‌جمهور آمریکا در یک جلسه پرآشوب در کاخ سفید روز جمعه به شدت «ولودیمیر زلنسکی»، رئیس‌جمهور اوکراین را تحقیر کرده و بعد از اخراج او از کاخ سفید گفت که او بعد از آنکه آماده صلح بود می‌تواند مجدد به واشنگتن بازگردد.

این اتفاق یکی دیگر از رویکردهای غیرمتعارف دونالد ترامپ در سیاست خارجی بود. او قبل‌تر از آن با پیشنهادهایی مانند کنترل گرینلند و کانال پاناما، تبدیل کردن کانادا به یکی از ایالت‌های آمریکا و تاختن به اتحادیه اروپا نشان داده بود که به به دنبال حرکت دادن دنیا به سمت یک نظم جدید بین‌المللی است.

در ماه‌های گذشته عده‌ای از صاحبنظران گفته‌اند دونالد ترامپ در حال «بازگرداندن» آمریکا به قبل از سال 1991 و یا حتی قبل از 1945 است.

قبل از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده کشوری با رویکرد انزواگرایی بود و ارتباط چندانی با اروپا نداشت. وجود یک اقیانوس و هزاران کیلومتر فاصله، ایالات متحده را برای بخش اعظمی از تاریخ این کشور به نوعی تک‌روی و جدا کردن خود از مابقی دنیا ترغیب می‌کرد.

 به واسطه این جغرافیا انزواگرایی همواره بخشی از فرهنگ و ناخودآگاه جمعی ایالات متحده بوده و واشنگتن به همین دلیل نه در قاره سبز و نه در هیچ جای دیگر منافع امنیتی‌ای برای خودش نمی‌دید. 

اما بعد از جنگ جهانی دوم ایالات متحده ادعا کرد که این سیاست را تغییر داده و به سمت نوعی رویکرد بین‌المللی حرکت کرده است. در سال‌های بعد از جنگ آمریکا سازمان ملل متحد و دیگر سازمان‌های بین‌المللی را ایجاد کرد و مدعی شد که نظمی مبتنی بر قوانین بین‌المللی شکل داده است.

این نظم قرار بود «دیپلماسی» را جایگزین جنگ، «ارزش‌های دموکراتیک» را جایگزین تکروی و یکجانبه‌گرایی و «حقوق بشر» را جایگزین زورگویی کند. علاوه بر این مخالفت با کمونیسم و تلاش برای مهار اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده را به سمت ایجاد ائتلاف‌هایی مانند ناتو برای تضمین امنیت اروپا سوق داد.

با این حال این تضمین امنیتی با یک شرط همراه بود که از دل کنفرانس یالتا در فوریه 1945 میان سه قدرت بزرگ آن زمان — آمریکا (به رهبری فرانکلین روزولت)، بریتانیا (به رهبری وینستون چرچیل) و اتحاد جماهیر شوروی (به رهبری ژوزف استالین) بیرون آمد.

در این کنفرانس، رهبران این کشورها درباره ساختار جهان پس از جنگ، از جمله ایجاد سازمان ملل متحد، تقسیم آلمان به مناطق تحت نفوذ، و تعیین حوزه‌های نفوذ در اروپا و آسیا تصمیم‌گیری کردند. این نظم، اساساً بر پایه توافق‌های میان قدرت‌های بزرگ و بدون مشارکت گسترده کشورهای کوچک‌تر بنا شد و به نوعی جهان را به دو بلوک شرق و غرب تقسیم کرد، که بعدها به جنگ سرد منجر شد.

از آن زمان، «یالتا» به نمادی از سیستمی تبدیل شده که در آن، قدرتمندان حقوق ضعیفان را زیر پا می‌گذارند و حقوق و آزادی‌های آن‌ها را انکار می‌کنند.

بعد از کنفرانس یالتا البته کنفرانس دیگری هم در دهه 1970 در هلسینکی برگزار شد. در آن کنفرانس که در نهایت به امضای سندی در سال 1975 منجر شد ابرقدرت‌ها به همراه کانادا و تقریباً تمام کشورهای اروپایی-متعهد شدند که به دنبال یکپارچگی اقتصادی باشند، اختلافات را به‌ طور مسالمت‌آمیز حل و حقوق بشر را رعایت و از گسترش ارضی و فتح سرزمین‌ها اجتناب کنند. آن‌ها توافق کردند که دولت‌های مستقل حق دارند خودشان تصمیم بگیرند که به چه ائتلاف‌هایی بپیوندند و چگونه مسیر خود را در جهان طی کنند.

با این حال، اتفاقات سال‌های بعد نشان داد که ایالات متحده به صورت ذاتی با نظم یالتا اخت و همسویی بیشتری دارد، چرا که سازمان‌های بین‌المللی و مفاهیم جذابی نظیر «دیپلماسی»، «حقوق بشر»، «ارزش‌های دموکراتیک» و بسیاری از دیگر مفاهیم مربوط به نظم اصطلاحاً قانون‌محور را به خدمت یکجانبه‌گرایی ذاتی و فرهنگی خود درآورد و سیاست‌های زورگویانه را این بار در لباس الفاظی جدید پیگیری کرد.

استفاده آمریکا از تحریم‌ها نمونه‌ای از سیاست این کشور در سوءاستفاده از نهادهای بین‌المللی برای زورگویی است، جایی که واشنگتن از سیطره خود بر نهادهای مالی جهانی برای تنبیه کشورهای ناهمسو استفاده کرد. 

در همین راستا چندی پیش نشریه نشنال‌اینترست نوشته بود نهادهای بزرگ مالی را اکنون نمی‌توان شرکت‌های غیرسیاسی که انتفاع اقتصادی خودشان را دنبال کنند در نظر گرفت بلکه آنها اکنون اصلی‌ترین پیشران‌های قدرت‌افکنی غرب (و حتی می‌توان گفت فقط واشنگتن) محسوب می‌شوند.

نمونه دیگر، تشکیل نهادهایی مانند «آژانس ایالات متحده آمریکا برای توسعه بین‌المللی» (USAID)، موقوفه ملی دموکراسی (NED)، مؤسسه بین‌المللی جمهوری‌خواهان (IRI)، «مرکز بین‌المللی مبارزه غیرخشونت‌آمیز» (ICNC) بخشی از همین پروژه برای پیگیری اهداف زورگویانه آمریکا البته به شکلی نرم و مخملی بود.

«ویلیام بلوم»، تاریخدان و نویسنده آمریکایی در کتابی به‌نام«دولت یاغی» انگیزه‌های آمریکا از راه‌اندازی موقوفه ملی دموکراسی را این‌طور توضیح می‌دهد: «هر روز تیتر جدیدی درباره یک کار وحشتناک و یک اقدام مجرمانه افشا می‌شد که سیا سال‌ها درگیر آن بوده است. سیا، روز به روز بدنام‌تر و اسباب شرمساری فراوان برای آمریکا می‌شد، بایستی کاری انجام می‌شد، اما این کار متوقف نکردن این اقدامات مخرب نبود بلکه این بود که تمام آن فعالیت‌های مخرب به یک سازمان جدید، با نامی که مثبت به نظر می‌رسید، محول شد: «موقوفه ملی دموکراسی». قرار بر این بود که موقوفه ملی دموکراسی به‌نحوی آشکارتر همان کاری را انجام دهد که سیا برای چندین دهه در حال انجام آن به‌صورت مخفیانه بود و بدین نحو، ننگ‌های مربوط به فعالیت‌های مخفیانه سیا را از بین ببرد».

«آلن واینتاین» یکی از بنیان‌گذاران بنیاد «موقوفه ملی دموکراسی» در مصاحبه‌ای با واشنگتن‌پست اظهارات بلوم درباره اهداف تشکیل این سازمان را تأیید می‌کند. او سال 1991 گفت: «بخش زیادی از کارهایی که ما امروز انجام می‌دهیم همان کارهایی هستند که سیا 25 سال پیش به‌طور مخفیانه انجام می‌داد». (واشنگتن‌پست، 22 سپتامبر 1991)

بسیاری از سازمان‌هایی که از آنها نام برده شد در لفافه مفاهیم جذابی مانند پیشبرد دموکراسی، توانمند کردن زنان، فقرزدایی ده‌ها کودتا و انقلاب رنگی در کشورهای مختلف دنیا راه‌اندازی کرده و تلاش کرده‌اند زورگویی آمریکا را به طرقی جدید به طرف‌های دیگر تحمیل کنند.

با در نظر گرفتن این موارد مذاکره با آمریکا همواره مذاکره با نظم و ذهنیت «یالتایی» است که به جزئی از ماهیت این کشور تبدیل شده است. شاید تنها تفاوت ترامپ با روسای جمهور قبلی آمریکا این است که آن را به جای پنهان کردن فریاد هم می‌زند.

در چنین شرایطی شاید بتوان گفت عاقبت مذاکره با چنین کشوری تا زمانی که دست از  ذهنیت یالتایی خود نشسته همان اتفاقی خواهد بود که روز جمعه برای زلنسکی رخ داد.

انتهای پیام/

ممکن است شما دوست داشته باشید
پیام بگذارید