به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری صابرین نیوز، خبرگزاری صابرین نیوز طی سلسلهیادداشتهایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان میپردازد. در همین راستا بازخوانی حیات سیدحسن نصرالله رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و حالا قسمت هجدهم آن پیش روی شماست.
در قسمتهای پیشین توضیح دادیم که ریشهیابی علل اجتماعی و تاریخی جنگ داخلی لبنان و فراز و فرودهای آن، از این منظر برای بحث ما (زندگی و زمانه شهید سیدحسن نصرالله) اهمیت دارد که بسترهای شکل͏گیری مقاومت اسلامی لبنان را بهتر درک کنیم. آیا مقاومت اسلامی لبنان یک پدیده خلقالساعه بود یا با انباشت تجارب ملت لبنان طی دهه͏های مختلف شکل گرفت؟
پیش͏تر توضیح داده͏ایم که جنگ داخلی لبنان را باید نقطه عطف زمانه «سیدحسن نصرالله» دانست که مسیر زندگی وی را تغییر داد. اولاً «حزبالله لبنان» و شمایل فعلی «مقاومت اسلامی لبنان» نتیجه مستقیم ـ و به تعبیری: فرزند ـ جنگ داخلی لبنان است؛ ثانیاً شخص سیدحسن نصرالله نیز زندگیاش در اثر این جنگ داخلی کاملاً دگرگون شد. در اثر این جنگ، خانوادهاش از بیروت به جنوب بازگشتند و نهایتاً سیدحسن راهی عراق شد تا با شهید «سیدعباس موسوی» آشنا شود و در مسیر جهاد و مقاومت قرار گیرد.
دو زن چریک فلسطینی در نبردهای خیابانی بیروت در جنگ داخلی لبنان
جنگ داخلی لبنان، توطئهای خارجی به دستور آمریکا و اسرائیل و پیمانکاری احزاب راستگرای افراطی مارونی لبنان بود؛ اما باعث شد تا «مقاومت اسلامی لبنان» به میدانداری شیعیان شکل بگیرد. این جنگ به دو جهت تأثیر قابل توجهی در حیات شهید سیدحسن نصرالله داشت
از قسمت چهارم، به فصل دوم زندگی سید حسن نصرالله، یعنی «جنگ داخلی لبنان» وارد شدیم و طی 5 قسمت، به «ریشههای شکلگیری این جنگ» پرداختیم. از قسمت نهم از نظر تاریخی وارد مقطع جنگ داخلی لبنان شدیم و ماجرای «فاجعه عین الرمانة» را به عنوان مبدأ شروع جنگ داخلی تشریح کردیم. طی قسمتهای دهم تا هفدهم به نقش کشورهای خارجی و به ویژه رژیم صهیونیستی و ایالات متحده پرداختیم. در قسمت پیشین، به صورت خاص نشان دادیم «پییر الجمیل» – که پیشتر به صورت مبسوط در مورد جاسوسی وی برای اسرائیل صحبت کردهایم – موفق شد حمایت کشورهای عربی را جلب کند تا با پول و سلاح آنان به جنگ با مقاومت فلسطینی بروند! در اینجا کشورهای عربی در پازلی بازی کردند که خودشان ابعاد نهایی آن را نمیدانستند؛ زیرا در سالهای بعد، زمانی که جنگ داخلی شروع شد و اسرائیل به صورت مستقیم به سمت بیروت حرکت کرد، همه این کشورها نسبت به این اقدام تلآویو احساس خطر کردند.
ملک حسین در کنار یاسر عرفات
علیرغم حفظ روابط ظاهری، بیاعتمادی شدیدی از ابتدای دهه 1970 میان این دو شکل گرفت و حتی وساطتهای سیاسی و ضرورتهای دیپلماتیک و جغرافیایی هم باعث نشد تا اعتماد میان پادشاه وقت اردن و رئیس وقت سازمان آزادیبخش فلسطین احیا شود
در میان کشورهای عربی که در ابتدای دهه 1970 با پییر الجمیل و کمیل شمعون همسو شدند، «اردن» نقش بسیار پررنگی داشت. اردن اولا به آموزش گسترده شبهنظامیان راست افراطی مسیحی پرداخت، ثانیا در فضای داخلی لبنان نیز سازمان امنیت داخلی اردن دست به اقداماتی زد تا فلسطینیها را بدنام و لبنانیها را به جنگ با آنان بکشاند. در این مورد، حداقل 6 عملیات ترور از سوی سازمان امنیت اردن انجام شد که آن را به فلسطینیها منتسب کردند. در یک مورد هم قصد تعدی به رئیس جمهور وقت (سلیمان فرنجیه) را داشتند که اصل توطئه لو میرود و مشخص میشود این عملیات از سوی سازمان امنیت اردن طراحی شده؛ اما قرار بود وانمود شود توسط فدائیان فلسطینی صورت میگیرد تا رئیس جمهور لبنان برای مبارزه با آنان عزم خود را جزم کند. به همین جهت، در این شماره و شماره بعد به تشریح علت دشمنی سرسختانه اردن با مقاومت فلسطینی میپردازیم.
بعد از شکست اسرائیل در نبرد «الکرامة»، ملک حسین با لباس نظامی وارد منطقه شد
«دولت در دولت» و زیادهروی چپگرایان
پیشتر در قسمت یازدهم – با عنوان «جنگ داخلی لبنان؛ سفارش صهیونیستها» – این نکته را شرح دادیم که بعد از پیروزی ارتش اردن در علمیات «الکرامة» بر ارتش اسرائیل در مارس 1968، ایده «فدائیان فلسطین» گسترش یافت. در جریان حمله اسرائیل به منطقه الکرامة اردن، ابتدا ارتش اسرائیل طبق برنامه خود پیشروی کرد؛ اما عنصری که محاسبات آنان را بر هم زد، عملیات͏های چریکی و انتحاری مبارزان فلسطینی بود که به «فدائی» مشهور شدند. در قسمت یازدهم در ادامه نوشتیم: «بعد از این نبرد (الکرامة)، سازمان آزادیبخش فلسطین رویکرد اصلی مبارزاتی خود را بر روی همین اصل (تشکیل هسته͏های فدایی) بنا کرد و آوارگان فلسطینی در اردن – و در مرحله بعد: بقیه کشورهای همسایه سرزمین͏های اشغالی – توسط این سازمان تسلیح و آموزش داده شدند.»
فدائیان فلسطین در صحنه نبردهای «جنگ الکرامة»
ورود چریکهای فلسطینی (که به «فدائیان فلسطینی» مشهور شدند) به صحنه نبرد، ورق را برگرداند و شکست ارتش اسرائیل را رقم زد
در میان کشورهای مختلف که سازمان آزادیبخش فلسطین در آنها حضور داشت، «اردن» از جایگاه ویژهای برخوردار بود. در این زمینه مشخصاً میتوان چهار علت را بیان کرد:
1.حجم بالای آوارگان فلسطینی
حجم آوارگان فلسطینی در اردن بیشتر از هر کشور عربی بود (و هنوز هم هست). طبعاً در جایی که جمعیت فلسطینی بیشتری باشند، بستر برای فعالیت منظم و تشکیلاتی فلسطینیها – در صورت حمایت دولت حاکم – فراهمتر خواهد بود.
2.نسبت میان آوارگان فلسطینی و جمعیت کل
«درصد جمعیتی آوارگان فلسطینی نسبت به کل جمعیت» در اردن بیشتر از هر کشور عربی است. در آمارهای رسمی دولت مرکزی، حدود یکسوم جمعیت اردن را فلسطینیها تشکیل میدادند و منابع فلسطینی این نسبت را «بیش از 40 درصد» میخوانند. این تازه آمار جمعیتی است که در اردوگاههای فلسطینی زندگی میکردند. باید توجه داشت که بومیان اردن به صورت تاریخی پیوند تنگاتنگ خانوادگی با فلسطینیها دارند و همین موضوع باعث میشد تا بخشی از آوارگان فلسطینی به سرعت در جامعه اردن هضم شوند.
3.پیامدهای مستقیم جنگ شش روزه
موج گسترده آوارگان جنگ 1967 عمدتاً به اردن رفتند و در نتیجه آوارگان فلسطینی اردن در دو نسل گسترده قابل تقسیم بودند که حجم نسل دوم از نسل اول بیشتر بوده و انگیزه برای انتقامخواهی نیز در میان آنان پررنگتر بود. قابل توجه است که «نبرد الکرامة» تنها 8 ماه بعد از جنگ 6 روزه 1967 رقم خورد.
4.اشغال مسجد الاقصی
بسیاری از اهالی اردن به صورت سنتی ماه مبارک رمضان به مسجد الاقصی میرفتند و از سال 1968 برای اولین بار در ماه مبارک رمضان شهر بیت المقدس و مسجد الاقصی در اشغال اسرائیل قرار داشت و این موضوع برای افکار عمومی اردن غیر قابل تحمل بود.
گفتگوی دو پیرمرد فلسطینی و اردنی با چفیههای مخصوص سنتی دو کشور
از نظر جمعیتی و فرهنگی، بیشترین امتزاج میان ملتهای فلسطین و اردن وجود دارد
در چنین وضعیتی، سازمان آزادیبخش فلسطین در اردن، اردوگاههای آموزشی وسیع و رسمی تشکیل داد و سازمان رزم فلسطینیها در اردن به قدری وسعت یافت که قابل مقایسه با ارتش اردن بود. این موضوع با افراطیگری چپگرایان و مارکسیستهای فلسطینی توأمان شد و نگرانی مقامات ارتش و نیروهای امنیتی اردنی را برمیانگیخت؛ زیرا چپگرایان فلسطینی خود را ملزم به هماهنگی با سازمان امنیت اردن نمیدانستند. ضمن اینکه بخشی از نخبگان امنیتی اردن به این نگرانی دامن میزدند که ممکن است مارکسیستها به سمت انقلاب در اردن و برپایی یک حکومت کمونیستی به جای پادشاهی بروند.
تمرینات نظامی فدائیان فلسطین در اردوگاههایی در حاشیه پایتخت اردن؛ سال 1970
در چنین وضعیتی، سازمان آزادیبخش فلسطین عملاً در اردوگاههای فلسطینی دولت مستقل خود را تشکیل داده بود. همین موضوع باعث شد تا چند مورد درگیری میان ارتش و نهادهای امنیتی اردنی از یک سو و برخی گروههای تندرو فلسطینی از سوی دیگر رخ بدهد. حتی در یک مورد اختلاف بر سر اجرای حکم دادگاه باعث تیراندازی شد که با ورود فرماندهان ارشد فلسطینی و اردنی به ماجرا فیصله یافت.
شبهنظامیان فلسطینی در حاشیه اردن؛ سال 1970
بعدها ملک حسین پادشاه اردن، وضعیت آن ایام را به این صورت تعریف کرد: «من تلاشهای زیادی کردم تا مانع اقدامات ارتش شوم؛ اما نهایتا قانع شدم که دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا باید ما حکمرانی کنیم یا آنها! یا بخشی از خاک اردن به وطن جایگزین فلسطینیها بدل میشد و در آن مناطق باید ما – حتی به صورت موقت – حکومت مستقل فلسطینیها را میپذیرفتیم؛ یا باید سازمان آزادیبخش فلسطین و به ویژه واحدهای نظامی آن خاک اردن را ترک میکردند.»
طرح آمریکا و موافقت اولیه اردن؛ اولین جرقه طلاق سیاسی
در روز 22 نوامبر 1967 برابر با اول آذرماه 1346 شمسی، قطعنامه 242 شورای امنیت سازمان ملل به اتفاق آراء به تصویب رسید. این قطعنامه حاوی 6 بند جنجالی بود و البته مهمترین جنجال آن به تفاوت میان نسخه انگلیسی و فرانسوی آن برمیگشت که شرح آن در این مقال نمیگنجد.
ویلیام پی راجرز؛ وزیر خارجه آمریکا در دولت نیکسون
در انتخابات جنجالی ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر 1968، «ریچارد نیکسون» بر رقیب دموکرات خود غلبه کرد و ژانویه 1969 به کاخ سفید راه یافت. به این ترتیب «ویلیام پی راجرز» (William Pierce Rogers) در رأس دستگاه دیپلماسی آمریکا قرار گرفت و تلاش کرد در پرونده مناقشه فلسطینی-اسرائیلی راهحل جدیدی را ارائه دهد. در آن زمان تمرکز «ریچارد نیکسون» و «هنری کیسینجر» رئیسجمهور و مشاور امنیت ملی وقت ایالات متحده بر جنگ ویتنام بود و ویلیام پی راجرز از اختیارات زیادی در حوزه غرب آسیا برخوردار شد
او در 9 دسامبر 1969 (18 آذرماه 1348) طرح اولیه خود برای حل مناقشه اسرائیل را پیشنهاد داد که با مخالفت همزمان تلآویو و قاهره مواجه شد. اردن نیز این طرح را «عقبنشینی به سود اسرائیل» خواند. 9 روز بعد نماینده آمریکا به امان رفت و بعد از مذاکرات مفصل و ایجاد بعضی تغییرات، موافقت اولیه اردن را جلب کرد؛ اما 4 روز بعد اسرائیل رسما مخالفت خود را اعلام نمود. در تغییرات (اصلاحات اولیه) این سفر مقرر شد که اداره شهر بیت المقدس میان اسرائیل و اردن تقسیم شده و آزادی تردد کشتیهای اسرائیلی در خلیج ایلات تضمین شود. ضمن اینکه آوارگان فلسطینی میان بازگشت به فلسطین یا دریافت غرامت مخیر شوند. در هر صورت این طرح به علت مخالفت اسرائیل و در درجه بعد مصر به شکست انجامید.
ویلیام بی راجرز در کنار «گلدا مایر» و «آبا ابان» نخستوزیر و وزیر خارجه وقت رژیم صهیونیستی
طرحهای راجرز را باید پایه اولیه شکلگیری روند عادیسازی روابط اسرائیل و کشورهای عربی دانست
در ژوئن 1970 (خرداد 1349)، راجرز طرح جدیدی را به صورت مشترک با دبیرکل وقت سازمان ملل ارائه داد که با حمایت مصر و اردن مواجه شد. طبق این طرح که برآمده از قطعنامه 242 بود، اسرائیل موظف بود کلیه مناطقی که در جنگ شش روزه اشغال کرده را به طرفهای عربی بازگرداند و در مقابل، همسایگان عرب اسرائیل نیز موجودیت دولت یهودی را به رسمیت بشناسند و پروژه صلح رقم بخورد. طبق این طرح، بیتالمقدس نیز به دو قسمت غربی و شرقی تقسیم میشد. ضمن اینکه باید در مورد تأسیس دولت فلسطینی یا اداره نیابتی مناطق آن توسط دولتهای اردن و مصر رایزنی بیشتری صورت میگرفت. همچنین این طرح شامل برخی جزئیات است که شرح آن در این مقال نمیگنجد.
در آن زمان، اردن و مصر این طرح را عادلانه تشخیص داده و از آن حمایت کردند؛ اما سازمان آزادیبخش فلسطین به مخالفت شدید با آن پرداخت. در همین راستا در آگوست 1970 (مرداد 1349) سازمان آزادیبخش فلسطین کنفرانسی در امان برگزار کرد و اعلام کرد هرگز اجازه اجرای طرح راجرز را نمیدهند! در این کنفرانس تصریح شد که موافقت دولتهای عربی هیچ اهمیتی ندارد و حتی به اسرائیل هشدار دادند که موافقت احتمالی باعث آتشبس نخواهد شد و تنها امکان عملیات مقاومت فلسطینی علیه آنان را افزایش میدهد!
کنفرانس سازمان ازادیبخش فلسطین در امان برای اعلان مخالفت با طرح راجرز
در این تصویر، «کمال ناصر» و «نایف حواتمه» در کنار «یاسر عرفات» دیده میشوند
در این کنفرانس، سازمان آزادیبخش فلسطینی به دولتهای عربی هشدار داد که در دو زمینه هیچ حقی ندارند؛ اولاً حق ندارند به جای ملت فلسطین و سازمان آزادیبخش فلسطینی مذاکره کنند، ثانیاً حق ندارند از خاک حقیقی ملت فلسطین چشمپوشی کنند. در این نشست، برخی افراد موضع تندی نسبت به اردن اتخاذ کردند؛ به عنوان نمونه «نایف حواتمة» هشدار داد که فلسطینیها باید مراقبت کنند تا دولتهای عربی (در اینجا: اردن و مصر) در ازای الحاق بخشی از خاک فلسطین به خاک خودشان، مسئله فلسطین را معامله نکرده و اسرائیل را به رسمیت نشناسند!! معنای ضمنی سخنان حواتمة چنین بود که پادشاهی اردن ممکن است در ازای الحاق کرانه باختری و بخش شرقی بیت المقدس به خاک اردن، اسرائیل را به رسمیت بشناسد و پرونده فلسطین را برای همیشه مختومه سازد!
تصویری از کنفرانس مطبوعاتی در پایان نشست امان برای مخالفت با طرح راجرز
از راست: نایف حواتمه، یاسر عرفات و کمال ناصر
قابل توجه است که «نایف حواتمة» یک مارکسیست لنینیست متعصب اردنی است که در اردن به دنیا آمده و تابعیت اردنی داشت و در خانوادهای مسیحی (کاتولیک متعصب) به دنیا آمده بود. همین موضوع بر نگرانی مقامات اردنی میافزود. نایف حواتمه بعد از این کنفرانس، مواضع خود را تندتر کرد. او در یک کنفرانس مطبوعاتی در جمع خبرنگاران، راهحل واقعی را «سرنگونی حکومت [وقت] اردن» و «تشکیل یک نظام سیاسی یکپارچه مسئول برای ملت اردن و کرانه باختری» دانست که مرزهای فعلی را بر هم بزند! این سخنان شاذ، هم تهدید دولت اردن و هم تهدید کشور اردن به شمار میرفت و حتی دیگر گروههای فلسطینی نیز مدتی بعد با آن مخالفت کردند؛ اما در بستر زمانی و مکانی آن زمان، به نوعی «اعلان جنگ بخشی از چریکهای فلسطینی علیه حکومت اردن» برداشت میشد.
مراسم دریافت «نشان عالی شرف» نایف الحواتمه توسط محمود عباس
نایف الحواتمة که در دهه 1970و 1980 با تندرویهای چپگرایانه خود، دولتهای عربی را به مقابله با سازمان آزادیبخش فلسطین سوق داده بود، بعدها حامی عادیسازی رابطه با رژیم صهیونیستی شد و از محمود عباس نشان عالی افتخار دریافت کرد!
حکومت اردن از برگزاری این کنفرانس، بسیار خشمگین شد و به سختگیری بیشتر علیه سازمان آزادیبخش فلسطینی روی آورد. از نگاه حکومت اردن، اعطای فرصت به سازمان آزادیبخش فلسطینی برای تشکیل واحدهای نظامی، به هدف بهرهبرداری از ظرفیت آنان در برابر رژیم صهیونیستی بود؛ اما حالا همان تشکیلات به جای ظرفیتسازی برای ارتش اردن در برابر دشمن مشترک، به موی دماغ ارتش اردن تبدیل شده بود! در فاز سیاسی نیز این سازمان، آشکارا با اجماع اردنی-مصری مخالفت میکرد و این موضوع برای حکومت اردن و شخص پادشاه غیرقابل تحمل بود.
جمعبندی
در بندهای فوق، نشان دادیم که «افراطیگری مارکسیستهای فلسطینی» چه تأثیر سوئی بر رویکردهای دولتهای عربی داشت و باعث چرخش آنان علیه مقاومت فلسطینی شد. در آن زمان، در فضای کلی جهان عرب، اصلیترین جنبشهای مردمی حامی فلسطین به ترتیب جنبشهای قومگرای عربی و احزاب مارکسیست بودند و تندروی مارکسیستهای فلسطینی و اثرگذاری متقابل آنان بر مارکسیستهای کشورهای مختلف باعث نگرانی مضاعف حکومتهای عربی میشد. به عنوان نمونه اثرگذاری مارکسیستهای فلسطینی بر چپهای لبنانی بیشتر از بقیه بخشهای جامعه سیاسی لبنان بود و این رابطه در حالت معکوس آن (اثرپذیری چپهای فلسطینی از چپهای لبنان) نیز برقرار بود. طبعاً در این میان، دولتهایی که از فعالیت چپها و مارکسیستها در کشور خود بیم داشتند، در اینجا از فعالیتهای مارکسیستهای فلسطینی نگران میشدند و این نکته حتی در مورد دولتهای وقت سوریه و عراق نیز صادق بود.
پرچم جبهه دموکراتیک در مراسم تشییع یکی از شهدای فلسطینی
پیوند مارکسیستهای فلسطینی با جنبشهای چپگرای عربی موجب نگرانی دولتهای عربی شد
در این قسمت، به صورت موقت از فضای لبنان و مقاومت اسلامی لبنان فاصله گرفتیم و به صورت خاص به تجربه «اردن» اشاره کردیم. در میان کشورهای مختلف عربی، اردن از این نظر از اهمیت به مراتب بیشتری برخوردار است. در نیمه دوم دهه 1960، اردن خط مقدم مبارزه با اسرائیل به شمار میرفت و حتی جنگ شش روزه باعث شد تا اردن در نوک پیشانی مقابله با اسرائیل قرار گیرد. همین موضوع باعث شد تا حتی بعد از جنگ نیز چند مورد تنش جدی در مرزهای اردن و سرزمینهای اشغالی رخ دهد. با این حال، رویکردهای چپگرایان و مارکسیستها باعث چرخش تاریخی اردن و تغییر اولویتهای آن شد. ما نیز در این قسمت به طرح همین موضوع پرداختیم.
کمال جنبلاط در جمع شبهنظامیان تحت فرمان خود
ادبیات و مواضع تند کمال جنبلاط – و دیگر رهبران جناح چپ لبنان – علیه دولتهای عربی باعث شد تا مقامات کشورهای اردن، مصر، عربستان سعودی و سوریه از تقویت رقبای آنان (جناح راست افراطی) در فضای داخلی لبنان حمایت کنند
در پایان قسمت قبلی، در مورد چرخش موضع کشورهای عربی در قبال مسئله فلسطین نوشتیم: دو عامل دیگر نیز در این اشتباهات محاسباتی دولتهای عربی مؤثر بود: «درگیری سازمان آزادیبخش فلسطین با ارتش اردن» و «ادبیات رادیکال جریانهای چپ علیه دولتهای وقت عربی». این دو عامل موجب نگرانی جدی حکومتهای عربی – به ویژه اردن، مصر، عربستان سعودی و سوریه – شده بود. همین دو مورد را میتوان عوامل مهمی در شکلگیری ذهنیت نخبگان مقاومت اسلامی لبنان و به ویژه سیدحسن نصرالله دانست. اهمیت این بحث به آنجا برمیگردد که مقاومت اسلامی لبنان از همان ابتدا، مرزبندی گفتمانی و سیاسی روشنی نسبت به چپهای لبنان اتخاذ کرد.
انتهای پیام/